آسیب شناسی حکومت دینی از نگاه حضرت علی (ع)

آسیب شناسی حکومت دینی از نگاه امیر مومنان علیه السلام

مقدمه :

1-    ابتدا باید مقصود خود را از مفهوم حکومت یا دولت که در اینجا به کار می بریم ، روشن کنیم . دست کم آنچه در اینجا ، در این باره می توان گفت، این است که مراد ما از حکومت چیزی وسیع تر از اصلاح دولت ، آن هم به معنای امروزی آن است.

حکومت عبارت از نوعی نظام حکومتی است که در گذشته ، در قالب های خلافت یا سلطنت شکل گرفته و در دوران آن شاهان و خلفای متعدد از یک نسل و در یک قالب و فرم ، فرمانروایی می‌کرده اند. در حال حاضر ، نظام جمهوری به عنوان یکی از اشکال اصلی نظام سیاسی در دنیا ، قالب وجودی حکومت اسلامی است. در کنار آن و به عبارتی در دل حکومت جمهوری اسلامی ، دولت ، به معنای به قدرت رسیدن یک فرد در درون این نظام حکومتی دانست؛ در آنجا، دولت، همان به قدرت رسیدن امین یا مامون یا فردی دیگری از سلسله است که ممکن است به دلایلی سقوط کند اما در اصل خلافت بر جا بماند .

درباره هر حکومت دیگری هم ، به همین ترتیب می توان از حکومت یا دولت سخن گفت. بر این اساس، نظام جمهوری اسلامی نوعی نظام حکومتی است که در درون آن، دولت های متعددی تا به حال به قدرت رسیده اند.

طبعا بحث از زوال و آسیب شناسی ، در اصل حکومت یا دولت ، قواعد مستقل خود را دارد؛ درست همان طور که میان اسباب و علل ضعف و فتور حکومت و دولت ، گاه ارتباط استواری برقرار است.

2-    به طور طبیعی می توان آسیب شناسی در یک حکومت را از دو زاویه بررسی کرد. نخست آسیب شناسی کلی یک حکومت ، منهای آن که به چه دینی و آیینی و فلسفه ای اعتقاد دارد و آن را مبنای تصمیم گیری های خود قرار داده ، هدفش را در راستای آن دین تنظیم می کند.

در اینجا، آسیب شناسی مرز خاصی را نمی شناسد و به قواعد کلی مربوط به ساختار دولت و حکومت و ارتباط آن با مردم توجه دارد. به عبارت دیگر، در اینجا، قواعد کلی تغییر و تحول که در چارچوب اصول انسانی و اخلاقی اهمیت دارد، حاکم است. به عنوان مثال، عدالت و ظلم ، دو مفهوم کلیدی برای حفظ ثبات و امنیت در جامعه است که طبعا یک طرف آن ثبات حکومت و طرف دیگر آن آرامش میان مردم است. مفهوم فساد نیز تا آن مقدار که اصول اخلاقی و انسانی در میان همه ملل بر آن اتفاق نظر دارد، همین نقش را عهده دار است.

در همین زمینه ، باید به قواعد کلی تغییر و تطور در جامعه انسانی نیز توجه داشت . برای نمونه، به قدرت رسیدن یک فرد یا خاندان یا حزب، تابع نوعی ضوابط اجتماعی است، ضوابطی که همزمان برای تحول جوامع ابتدایی به جوامع پیشرفته و نیز بسط قدرت سیاسی متمرکز ، در درون جامعه اسنانی وجود دارد. نمونه ای از این قواعد را در متون سیاسی ، اعم از میراث یونانی و اسلامی و حتی متون ادبی مانند کلیله و دمنه و قصه ها و حکایات سیاسی مربوط به ملوک می توان یافت . شکول علمی بحث از این قواعد ، نخستین بار توسط ابن خلدون مطرح شد و بعدها و تا امروز ، کارهای بیشتری روی آن صورت گرفته است.

در این زمینه ، مطالبی هم در فرمایشات امام علی علیه السلام دیده می شود که به طور عمده در قالب کلمات کوتاهی است که از ایشان در نهج البلاغه یا غرر و درر آمدی ، وارد شده است . برای مثال به چند مورد اشاره می کنیم :

من دلایل اقبال الدوله ، قله الغفله

من علامات الاقبال ، سداد الاقوال و الرفق فی الافعال

افه الملک ضعف الحمایه

افه العمران جور السطان

افه العدل ، الظالم القادر

من ساء تدبیره تعجل تدمیره

و یک نمونه جالب این روایت : یستدل علی ادبار الدول باربع : تضییع الاصول ، و التسمک بالفروع، و تقدم الاراذل و تاخیر الافاضل .

اینها نمونه هایی که در غرر و درر آمدی ، آمده است.

اما بخش دیگری از قواعد زوال و به تعبیر امروزی ، عوامل آسیب زا برای حکومتها و دولتها ، مربوط به اصول و قواعدی است که یک حکومت یا دولت ، بر پایه آن اصول شکل گرفته و طبعا متناسب با وضعیت عمومی جامعه به لحاظ سیاسی ، رهنگی و اجتماعی و اخلاقی است.

در اینجا باید حکومت را به لحاظ اساس و اصولی که بر آن پایه شکل گرفته ، مشروعیت یافته و به تناسب زمان ، ضرورت وجودی خود را توجیه کرده و مقبول مردم واقع گشته ، مورد بررسی قرار داد. همچنان که وجود یک دولت را در دل یک نظام ، می بایست در همین چارچوب ارزیابی کرد.

یک دولت بر گایه چه اصول و شعارهایی به قدرت رسیده و این که آیا در تحقق آن اشعار خود توفیقی داشته است یا نه. چه بسا در نیمه راه، مسائل تازه ای مطرح شده است که مبنای ضرورت وجودی حکومت یا دولت ، تغییر کرده و همین امر سبب بقای آن شده است؛ کما آن که ممکن است با از بین رفتن ضرورت وجودی آن، به سرعت نابود شده باشد .

اینجاست که تفاوت میان حکومت دینی با حکومت لائیک در این زمینه به دست می آید. حکومت دینی ضرورت وجودی خود را تحت عنوان رسالت یا وظیفه ، برقراری نظام دینی و اجرای شریعت معرفی کرده و از دل آن، رسالت خود را در حفظ مناسبات دیگر ، از قبیل دفاع از حقوق مردم و تضمین اخلاقیات دینی در جامعه، توجیه کرده است. طبعا در حکومت لائیک، چنین تعهدی وجود ندارد و به عکس ، وفاداری به عدم اجرای شریعت الهی در شمار خصیصه های آن به شمار می رود. بر این اساس، می توان به آسیب شناسی حکومت دینی توجه کرد.

3-    زوال یک حکومت یا دولت ، امری تدریجی و به یک معنا نسبی است . یک حکومت یا دولت، ممکن است دچار ضعف بشود، اما همچنان به دلیل نبودن یک جانشین مناسب ، یا استفاده از اهرم های مختلف ، بر سریر قدرت بماند. چنان که ممکن است حاضر شود بخشی از قدرت را به دیگری بسپارد و کجج دار و مریز به بقایش ادامه دهد.

کما این که خلافت عباسی بیش از پانصد سال به همین سیاست تداوم یافت . اگر در مجموعه عوامل بقا و زوال یک حکومت ، وضعیت چنان باشد که عوامل بقا- اعم مشروع و نامشروع – بیش از عوامل زوال باشد، حکومت دوام خواهد آورد. این لزوما به معنای عمل کردن حکومت در چهار چوب منافع مردم نیست ؛ مهم آن است که با استفاده از اهرم های قدرت و جز آن ، بقای خود را برای مدتی تضمین می کند. در این صورت، چندان نمی توان به زوال زود رس آن دل خوش کرد یا بقای آن را دلیل بر حقانیت آن گرفت.

4-    آنچه در عمل در برابر امیر مومنان (ع) رخ داد، آن بود که نظام امامت شکل نگرفت و نظام خلافت نیز که از ابوبکر شورع شده بود ، با حکومت امام علی (ع) پایان پذیرفت و پس از آن سلطنت آغاز شد. این انحلال، به معنای انحلال نوعی نظام حکومتی بود که طبق ادعای بانیان آن قرار بود تا بر اساس انتخاب مردم، انتخاب فردی شایسته همراه با ملاحظات قبیله ای ( و به طور صریح تر قریشی ) اما غیر مورثی به قدرت برسد . این مشی، تنها سی سال پایید و با واگذاری حکومت به معاویه خاتمه یافت.

بازگشت برخی از علل و اسباب موجود در آن جامعه که زمینه انحلال نظام خلافت را فراهم کرد، به همان اصول کلی انحلال نظام های سیاسی یا قواعد کلی انسانی بود. برای مثال ، باید از شکسته شدن جماعت و برقراری تفرقه یاد کرد که از آن سخن خواهیم گفت.

بازگشت شمار دیگری از این اسباب و علل درباب زوال خلافت اسلامی ، به ابعاد و جنبه های دینی آن جامعه باز می گشت . برای مثال ، همان اختلاف و تفرقه پیشگفته ، وقتی به صورت ریز اما وسیع ، در پیوند با دیدگاه های دینی و مذهبی موجود در جامعه بود؛ چندان که بخشی از آن هم به اختلافات قبیله ای باز می گشت. در این باره هم سخن خواهیم گفت.

دشواری های امام علیه السلام

زمانی که امام عهده دار خلافت شد، کوهی از مشکلات و دشواریها در برابر ایشان وجود داشت.   تاریخ وسیره سیاسی امام علی علیه السلام

همه این دشواریها، به ضمیمه اوضاع آشفته سیاسی که پس از قتل عثمان پدید آمده بود ، آینده را تیره وتاریک تصویر می کرد.

در اینجا مروری بر مشکلات کرده وپس از آن به راه حلهایی که امام مطرح کرد،

خواهیم پرداخت.

پیشاپیش باید بدانیم برای شخصی چون امام که بیش از هر کس نسبت به رعایت اصول و فروغ حساسیت داشت، این مشکلات، بیشتر مطرح بود ؛ زمانی قبل از آن ، هر خلیفه بطور موقت بیشتر در دائره توسعه فتوحات ، راهی را برای حل معضل جامعه جدید بویژه کثرت اعراب بادیه نشین و مهاجر به شهرک ها گشوده بود.

اما اکنون روشن شده بود که بسیاری از آن راههامنطبق با اصول ارزشی نبوده است.

به عنوان نمونه، عمر در تنظیم دیوان ، بنا را بر اصول قبایلی قرار داده بود. اکنون پس از پانزده سال آثار و تبعات منفی اجتماعی و حتی سیاسی آن خود را آشکار کرده بود.

در اینجا برای آن که بحث منظم تر باشد،

 دشواریهای امام رادر چند زمینه مرور می کنیم:

1- عدالت اقتصادی : نخستین مشکل امام مشکل رعایت عدالت اقتصادی بود. سالها پیش از آن عمر دیوان را بردو پایه سوابق اسلامی افراد و ترکیب قبایلی قرار داد.

کسانی که از صحابه که زودتر اسلام آورده بودند سهم بیشتری می گرفتند. همین وضعیت در زمان عثمان علاوه بر آن. او بذل و بخششهای خود را نیز آغاز کرد و این امر سبب شد تا فاصله میان طبقه غنی و فقیر جامعه بیشتر شود.

همه این اموال مربوط به خمس غنایم، خراج و جزیه ای بود که از زمینهای مفتوحه و نیز به صورت سرانه گرفته شده و متعلق به تمامی مردم بود.

زمانی که امام بر سر کار آمد ، تقسیم این اموال رابه صورت تساوی مطرح کرد.

دلیل امام برای این کار آن بود که رسول خدا(ص) چنین می کرده است.

امام در همان سخنرانی نخست خود، با اشاره به این نکته که او تنها به سیره رسول خدا(ص) عمل خواهد کرد(وانی حاملکم علی منهیج نبیکم صلی الله علیه وآله) آغاز به سیاست مالی خود اشاره کرده و فضل مهاجر و انصار را بر دیگران، برتری معنوی خواند که نزد خداوند محفوظ بوده و پاداش آن نزد خداست.

اما در این دنیا ، هر کس که دعوت خدا و رسول را بپذیرد و مسلمان شده به قبیله مسلمانان نماز بگذارد، از تمامی حقوق بهره مند و حدود اسلام بروی اجرا خواهد شد.

امام افزوده: شما بندگان خدا هستید و مال نیز خداوند است که به تساوی میان شما تقسیم خواهد شد و کسی بر کسی برتری نخواهد داشت. پرهیزکاران نزد خدا بهترین پاداش را دارند.

امام با تاکید بر سیاست خود فرمود: مباد فردا کسی بگوید: حرمنا علی بن ابی طالب حقوقنا.

امام علی (ع) فردای آن روز به عبید الله بن ابی رافع دستور داد: هر کس آمد سه دینار به او بدهد. همانجا سهل بن حنیف گفت: این شخص غلام من بوده که دیروز او را آزاد کردم. امام فرمود: همه سه دینار خواهند گرفت و ما کسی را بردیگری برتری نخواهیم داد .

گروهی از نخبه گان از بنی امیه و نیز طلحه و زبیر از روی اعتراض برای گرفتن سهم خویش نیامدند. فردای آن روز ولید بن عقبه همراه شماری دیگر نزد امام آمد و با اشاره به قتل پدرش توسط علی در احد و قتل پدر سعید بن عاص در آنجا و تحقیر پدر مروان نزد عثمان و امور دیگر از امام خواست دست کم آنچه ااز اموال از سوی عثمان به آنها داده شده ، باز پس گرفته نشود.

به علاوه قاتلان عثمان نیز قصاص شوند. امام در خواست های او رارد کرد؛ پس از آن بود که آنان نفاق خویش را آشکار کرده و زمزمه مخالفت را آغاز کردند.

فردای آن روز بار دیگر امام خطبه خواند و از سر خشم مبنای خود را برای تقسیم اموال موجود ، کتاب خدا یاد کردم ، امام از منبر پایین آمد، وبعد از خواندن دو رکعت نماز ، در گوشه مسجد در کنار طلحه و زبیر نشست.

سخن اصلی این دو نفر آن بود که اولا در کارها با ما مشورت نمی کنی و ثانیا:«خلافک عمر بن الخطاب فی القسم» . اشکال عمده ، مخالفت تو با روش عمر در تقسیم است.

تو سهم ما را همانند دیگران که زحمتی برای اسلام نکشیده اند دادی. امام فرمود تا وقتی حکمی در کتاب خدا آمده ، جای مشورت نیست ، البته چیزی در کتاب خدا سنت رسول نیامده بود، با شما مشورت خواهم کرد.

در مورد تقسیم بالسویه ، همه ما شاهد بودیم که رسول خدا(ص) به این گونه عمل می کرد.

چنان که کتاب خدا نیز همین را دستور می دهد. همانجا زبیر گفت، این پاداش ماست؟ ما دراین راه او وارد{عمل} شدیم تا عثمان کشته شد، و او امروز کسانی را برتر از ما قرار می دهد که ما برتر از آنها بودیم.

ابن ابی الحدید به دنبال آن، عادت مردم را به روش عمر، سبب اصلی مشکل مخالفت اصحاب با امام دانسته است، در حالی که ابوبکر نیز همان روش پیامبر (ص) را داشت و کسی با او مخالفت نکرد .

امام در برابر اصحابی که به روش او اعتراض داشته و سنت عمر استناد می کردند، فرمود:« افسنه رسول الله اولی بالاتباع ام سنته عمر» آیا پیروزی از سنت پیامبر (ص) اولاست یا پیروزی از سنت عمر.

جدی شدن کار مخالفت نسبت به این روش ، سبب شد تا کسانی از اصحاب حضرت نزد امام رفته، از او بخواهند تا اشراف از عرب و قریش را بر موالی و عجم ترجیح دهد.

امام سخن آنان را نپذیرفت و فرمود: آیا به من می گویید تا پیروزی رابا ستم به دست آورم . بعد ها ابن عباس ضمن نامه ای به امام حسن (ع) نوشت: مردم از آن روی پدرت را ترک کردند وبه سوی معاویه رفتند که اموال را به تساوی میانشان تقسیم می کرد وآنان تحمل این امر را نداشتند.

کسانی به صراحت دلیل مخالفت خود راهمین می گفتند که علی (ع) در تقسیم اموال رعایت حال انان را نکرده است. به هر روی یکی از ویژیگیهای امام که به آن شهرت یافت، همین بود که « قسم بالسویه و عدل فی الرعیه»

2- تعارضات نژادی و طایفه ای : در جای دیگر اشاره کردیم که یکی از تبعات فتوحات ، اختلاط نژادهای مختلف عرب ، ایرانی، نبطی، رومی، و بربر‌بود.

بسیاری از اینان با مهاجرت یا به قصد جنگ به نقاط دیگر برده شده یا رفته بودند.

کسان زیادی نیز اسیران جنگی بودند که به قبایل عربی تعلق گرفته و از مناطق مختلف به شام، عراق و حجاز آورده می شدند. اسیران آزاد شده را«موالی» می نامیدند. این بدان معنا بود که این اسیر متعلق به این طایفه عربی بوده و اکنون نیز به نحوی مربوط به همان طایفه می شود.

طبیعی بود که رتبت طبقه موالی از اعراب پایین تر بوده و از حقوق کمتری بر خوردار بودند. یکی از دشواریهای حکومت این بود که چگونه با این مساله برخورد کند.

آنچه مسلم است این که زمانی که امام بر سر کارآمد، جامعه برتری عرب را برموالی اصل مسلمی فرض کرده بود. این امر مشکل مهمی برای روحیه عدالت خواهانه امام بود که از نظر دینی هیچ دلیلی بر درستی تفاوت مزبور نمی دید، بلکه عکس رعایت تساوی همه مسلمانان دلایل آشکاری داشت.

در حالی که عمر گفته بود تا بردگان عرب از بیت المال آزاد کنند، و بدین ترتیب تفاوتی میان نژدادهای مختلف گذاشته بود ،امام حاضر به قبول کمترین فرقی میان آنان نبود.

گفته شده است که دو زن نزد امام علی (ع) آمدند و اظهار فقر ناداری کردند. امام فرمود: بر ماست تا صورت درستی سخن شما، به شما کمک کنیم. آنگاه مردی را به بازار فرستاد تا برای آنان پیراهن و غذا خرید ه وبه هریک از آنها صد درهم بدهد.

یکی از دو زن لب به اعتراض گشوده گفت: من عرب هستم در حالی که زن دیگر از موالی است، چرا باید با ما یکسان رفتار شود؟ امام پاسخ داد:من قرآن خواندم ودر آن خوب تامل کردم، در آنجا ندیدم که حتی به اندازه بال پشه ای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری داده شده باشند.

زمانی که امام قصد تقسیم مالی را داشت فرمود: حضرت آدم نه غلام به دنیا آورد و نه کنیز ، بندگان خدا همه آزادند … اکنون مالی نزد من است و من میان سفید و سیاه فرقی نخواهم گذاشت وآن را به گونه مساوی تقسیم خواهم کرد.

رعایت تساوی در میان عرب و عجم ، امری نبود که برای اعراب قابل تحمل باشد. ام هانی خواهر امام علی برای گرفتن عطایش نزد امام آمد و آن حضرت بیست درهم به او داد.

به دنبال وی ، کنیز عجمعی ام هانی نزد امام آمد و حضرت به او نیز بیست درهم داد. زمانی که ام‌هانی از این خبر دار شد ، خشمگین نزد امام رفت . پاسخ امام این بود که او در قرآن ، برتری عرب را بر عجم ندیده است .

اما در جای دیگری نیز خطاب به مهاجران و انصار گفت که بی جهت مالی را به کسی نخواهد داد و « لاسوین بین الاسود و الاحمر »میان سیاه و سفید به تساوی رفتار خواهد کرد.

برخورد عادلانه امام با موالی و عجم سبب اعتراض متعصبانی چون اشعث بن قیس کندی شد . زمانی که امام روی منبر بود ، اشعث فریاد زد : « غلبتنا علیک الحمراء ، »

موالی از ما به شما نزدیک تر و عزیزتر شده اند. این موالی سفید روی بر ما غلبه یافته اند و تو خود می بینی . علی از این سخن خشمگین شد و ابن صوحان گفت : امروز معلوم خواهد شد که عرب را چه پایه و منزلتی است.

علی (ع) گفت چه کسی مرا از دادن به این مردم ستم اندام که تا نیمروز بر بستر خود می غلتند، معذور می دارد در حالی که قومی برای شب زنده داری از بستر خود پهلو تهی می کنند ؟ مرا می‌گویی که آنان را ترد کنم و از ستمکاران گردم. سوگند به کسی که دانه را رویانید و جانوران را بیافرید که از محمد (ص) شنیده ام که می گفت : به خدا قسم آنها شما ( عربها ) را خواهند زد تا بدین بازگردید همچنان که شما آنان را در آغاز می زدید تا به دین درآیند.

مغیره ضبی می گوید علی ( ع) به موالی علاقه می ورزید و به آنان مهربان بود .

در اشعار امام ، شعری است در نفی تاثیر مسائل نژادی در شرافت انسانی و الاهی است .

لعمرک ما الانسان الا بدینه                فلاتترک التقوی اتکالا علی الحسب

فقد رفع الاسلام سلمان فارس          و قد هجن الشرک الشریف ابالهب

به جان تو سوگند که ارزش انسان جز به دین او نیست ، و تو نباید با تکیه بر حسب و نسب تقوای الهی را رها سازی . اسلام سلمان فارسی را برتری بخشید در حالی که ابولهب را شرک تحقیر کرد.

3- انحرافات و شبهات دینی :

مشکل مهم تری که بر سر راه امام قرار داشت ، انحرافات دینی و همان چیزی بود که اصحاب تحت عنوان بدعتگرایی ، عثمان را به آن متهم کردند. جدای از بدعتها، مشکل مهم دیگر آن بود که بسیاری از مردم آگاهی درستی از دین نداشته و اقدامی در جهت ارائه آگاهی های مذهبی به آنان صورت نگرفته بود. در اینجا به ذکر برخی از نمونه های عینی این تحریفات که امام با آنها درگیر شد، می پردازیم :

در جای خود ثابت شده است که کسانی که از اصحابه و برخی از خلفا ، با وجود قرآن و سنت ، و صرفا بر اساس « مصلحت گرایی » احکامی را مطرح می کردند. در این میان، عدم اعتنای به سنت ، روشن‌تر و با دلایل بیشتری در ماخذ حدیثی و تاریخی آمده است.

شاید عبارت ابوجعفر نقیب روشن ترین عبارتی باشد که یک سنی معتدل در این باره ابراز کرده است. او می گوید : صحابه به طور متحد و یکپارچه ، بسیاری از نصوص [ کلمات رسول خدا (ص) ] را ترک کردند و این به دلیل مصلحتی بود که در ترک آنها تشخیص می دادند، نظیر سهم ذوی القربی و سهم مولفه قلوبهم .

اما ضمن خطبه مفصلی به نقد این نگرش پرداخته و تعهد خود را سنت نبوی تصریح کرد.

آن حضرت با اشاره به این که برای حل یک مساله آراء مختلفی ابراز شده و آنان نزد حاکم آمده و او رای همه را درست شمرده می فرماید :« این در حالی است که خدای آنها یکی است ، پیامبرشان یکی است، و کتابشان یکی است . آیا خدا گفته به خلاف یکدیگر روند و آنان فرمان خدا را برده‌اند؟ یا آنان را از مخالفت نهی فرموده و نافرمانی او کرده اند؟ یا آنچه خدا فرستاد دینی است ناقص، و خدا در کامل ساختن آن از ایشان یاری خواسته ؟ یا آنان شریک اویند و حق دارند بگویند و خدا باید خشنود باشد از راهی که آنان می پویند؟ یا دینی که خدا فرستاده تمام بوده و پیامبر (ص) در رساندن آن، کوتاهی کرده است؟ حال آن که خدا می فرماید: فرو نگذاشتیم در کتاب چیزی را » . امام در خطبه دیگری از اشتباهات دسته های مختلف اظهار شگفتی می کنند و این که « نه پیامبری را می گیرند و نه پذیرای کردار جانشینند … به شبهت ها کار می کنند و به راه شهوتها می‌روند.

معروف نزدشان چیزی است که بشناسد و بدان خرسندند و منکر آن است که ان را بپسندند.  در مشکلات تنها به خود اتکا می کنند و در گشودن مهمات به رای خویش تکیه دارند. گویی هر یک از آنان امام خویش است که در حکمی که می دهد چنان بیند که به استوارترین دستاویز ها چنگ زده و محکمترین وسیلتها را به کار برده »

آنچه در میان جالب بود این که به باور خلیفه دوم و سوم، آنان حق داشتند تا در برخی امور، برای خود تشریع ویژه خویش ئرا داشته باشند و سنت را کنار بگذارند ( مثل آن که عثمان ، بر خلاف پیامبر و حتی خلفای قبل از خود، نمازش را در منی تمام خواند ) اما ، مسلمان به مرور، افعال و اعمال خلفا را به صورت سنت شرعی غیر قابل تخطی پذیرفتند . خود عمر در حین مرگ ، گفت: جانشین معین نکردن سنت [ پیامبر ] است و جانشین کردن هم سنت [ ابوبکر [ .

بنابراین از نظر او عمل ابوبکر نیز « سنت » محسوب می شده است. بعد از مرگ او عبدالرحمان شرط کرده بود که خلافت را به کسی بسپارد که به سنت پیامبر و سنت شیخین عمل کند.

یکی از نمونه های واضح برخورد امام با این بدعتها ، برخورد با نماز تراویح بود که عمر با پذیرفتن این که بدعت است- گر چه به قول خودش بدعت خوب – آن را برقرار کرد. زمانی که امام در کوفه بود، کسانی نزد امام آمده از آن حضرت خواستند تا برای نماز تراویح آنان در ماه رمضان ، امامی معین کند.

حضرت آنان را از این کار نهی فرمود: شب هنگام فریاد وارمضاناه بلند شد. حارث اعور  نزد امام آمد و گفت : مردم به ضجه افتاده و از سخن شما ناراحت شده اند. امام فرمودند : رهاشان کن تا هر کاری می خواهند بکنند و هر کس را می خواهند به امامت جماعت برگزینند . این نقل نشانگر آن است که امام با چه قومی سر و کار داشته و تا چا اندازه ای از او پیروی می‌کرده اند.

امام در اذان خود نیز جمله حی علی خیر العمل را که عمر حذف کرد و همچنان اذان ناقص در میان اهل سنت بر جای ماند ، می آورد. ابن رشد اندلسی خبر اذان علی علیه السلام را با جمله حی علی خیر العمل آورده و بر اساس آن برخی از فقهای سنی اجازه داده اند که گفته شود.

امام در عهد نامه اش به مالک، با اشاره به انتخاب افراد صالح، درباره دنیاداری دینداران فرمود :« فان هذا الدین کان اسیرا فی ایدی الاشرار، یعمل فیه بالهوی و تطلب الدنیا » ، این دین در دست اشرار اسیر بوده ، در آن به هوس می راندند و به نام دین ، دنیا را می خوردند .

یکی از انحرافات مهمی که به طور اصولی سبب ایجاد انحرافات دیگری شد ، این بود که از نقل و کتابت حدیث جلوگیری شد. رشید رضا به این نکته اشاره کرده است که این امر ضربه جبران‌ناپذیری بر فرهنگ اسلامی زده است.

چنین اقدامی ، همانگونه که در جای دیگری به آن اشاره کردیم ، به دلیل بی اعتنای به سنت بوده است . اقدام خلفا به جمع آوری قرآن و بی اعتنای به قرآنی که امام علی (ع) فراهم آورده و همراه آن به تفسیر و شان نزول آیات بود، نشان دیگری از بی توجهی به کلمات و سخنان پیامبر (ص) بوده که امام آنها را ثبت و ضبط کرده بود.

امام علی (ع) دردباره علت پیدایش جنگ های داخلی میان مسلمانان ، عامل اصلی را ، رسوخ شبهه و کج فکری در میان مردم دانستند:« و لکنا انما اصبحنا نقاتل اخوننا فی الاسلام علی ما دخل فیه من الزیغ و الاعوجاج و الشبهه و التاویل » امروز ما از آن روی با برادران مسلمانمان وارد جنگ شده ایم که انحراف ، کجی ، شبهه و تاویل در اسلام وارد شده است. امام بر مفهوم شبهه تاکید خاصی داشتند . آن حضرت در جای دیگری فرمودند ، شبهه را شبهه نامیده اند ،چون حق را ماند.

4- فساد اجتماعی و دنیاگرایی :

مشکل دیگر امام، فساد اجتماعی بود. رفاه گرایی شدید مردم ، سبب تضعیف آرمانها و ارزش های دینی در جامعه شده و به دین جز به صورت ظاهر بهای چندانی داده نمی شد. زمانی که خلیفه سوم به رفاه گرایی شدید غلطید ، همین روحیه در رعایای او نیز ظاهر شده و به تدریج جامعه را از جهت دینی گرفتار مشکل کرد.

جامعه ای که گرفتار فتنه و فساد شد، به سادگی نمی تواند خود را به تعادل اخلاقی برساند. امام در ضمن یکی از خطبه های خود، جامعه موجود را همانند جامعه جاهلی معرفی می کند. آن حضرت می فرماید: وضعیت امروز شما همانند آن روز شده است که خداوند رسولش را مبعوث کرد. امام در همانجا، به دگرگونی ارزشها در آن جامعه و لزوم تحول درآن سخن گفتند، این جامعه باید غربال شود، آنان که پیئش افتاده اند باز گردانده شده و آنان که واپس مانده اند ، پیش برده شوند.

امام در جای دیگر فرمود : بدانید که شما پس از هجرت – و ادب آموختن از شریعت – به خودی بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی ، دسته دسته شدید . با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید … بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید. امام در جای دیگری درباره فساد زمان فرمود :« واعلموا رحکمکم الله انکم فی زمان القائل فیه بالحق قلیل و اللسان عن الصدق کلیل و اللازم للحق ذلیل . اهله معتکفون علی العصیان ، مصلحون علی الادهان ، فتاهم عارم و شباهم اثم و عالمهم منافق و قارئهم مماذق ، لا یعظم ضعیر هم کبیر هم، و لا یعول غنیهم فقیرهم . بدانید خدایتان بئیامرزد ! شما در زمانی به سر می برید که گووینده حق اندک است در آن، و زبان در گفتن راست ناتوان.

آنان که با حق اند خوارند و مردم به نافرمانی گرفتار . و سازش با یکدیگر را پذیرفتار.

جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار . عالمشان دورو ، قاریشان  سود جو ، نه خردشان سالمند را حرمت نهد و نه ناتوانگرشان مستمند را کمک می دهد.

ظهور معاویه به عنوان شخصی مزور و منحرف در عرصه سیاست اسلامی خود بزرگترین فتنه و فساد در جامعه بود. همین طور جریان عثمانی در بصره و سپس خوارج در کوفه . اینها جریانات فاسدی بودند که گاه با علم به باطل بودن خود و گاه به خیال پیمودن راه حق ، راه را بر حق روان بستند . امام فتنه معاویه را چنان می دید که می فرمود: پشت و روی این کار نگریستم و دیدم جز این راهی نیست که جنگ با آنان را پیش گیرم یا به آنچه محمد (ص) آورده است کافر شوم.


گرد بادی در پیرامون

حکومت مدینه پیا علی ! کسی را غیر از تو برای زمامداری پیدا نمی کنیم و به غیر تو هم راضی نیستیم !

انقلابیون

امیدوارم وقتی امام علی (ع) به ریاست می رسد آسمان و زمین متلاشی گردد!

عائشه

عثمان که در میان شما بود و دست از یاری او برداشتید پس چه وقت این مطلب را آموختید و برای شما روشن گردید که علی (ع) را به ریاست برسانید!

منذربن جارود

تا آنجا که من می دانم قبل از اینکه با علی (ع) بیعت کنند، علی (ع) متهم به قتل عثمان نبود اما وقتی او بیعت را به ریاست رساندند او را ممتهم کردند که در قتل عثمان دست داشته است.

ابن سیرین

علی در مقابل افکار عمومی

پس از قتل عثمان چند روز مدینه و مسلمانان بی سرپرست بودند و مردم جستجو می کردند که شخصی را به زمامداری خود نصب کنند.

در میان جمعیت مدینه بیش از همه ، مردم مصر، فشار می آوردند که علی (ع) زمامداری را قبول کند ولی علی (ع) قبول نمی فرمود . از مطالبی که علی (ع) در این بحران بیان نمود مطلبی است که به شرح زیر در حالی که با مردم خن می گفت بیان کرد:

« مرا رها کنید و غیر مرا بجوئید! اگر مرا رها کنید، من هم مانند  یکی از شماها ریال خواهم بود و شاید من نسبت به زمامداری جدید بهتر گوش بد هم و بهتر اطاعت نمایم اگر من پشتیبان و وزیر شما باشم بهتر است که زمامدار شما باشم. »

علی (ع) به بی اعتنائی خود بر ریاست ادامه می داد مردم هم اصرار می کردند، و فشار می آوردند. جمعیت اطراف علی (ع) را گرفت و گویا همگی یک صدا می گفتند، « غیر تو را برای ریاست نیافته ایم و غیر تو را هم قبول نخواهیم کرد. ما با تو بیعت می کنیم جدا نمی شویم و پراکنده نمی گردیم!»

اشتر نخعی جلو آمد و دست علی (ع) را گرفت و با آن حضرت بیعت کرد ، مردم دیگر هم که حاضر بودند همگی با آن حضرت بیعت نمودند و تمام مردم این مطلب را می گفتند: غیر از علی شایسته زمامداری نیست .

مردم همگی طبق عادت خود، به نام علی (ع) شعار دادند ، زیرا فردی که از احتیاجاتشان آگاه بود، از حقوقشان اطلاع داشت . با آنها از روی اخلاص رفتار می کرد، دانا و حکیم و پدر مهربان بود به ریاست برگزیده شده بود، مردم خرسند بودند که علی (ع) زمامداری را قبول کرده است ، زیرا آنها مدتها آرزوی چنین روزی را می کشیدند چون مدتها در عصر تاریک و ظلمات بنی امیه که سختی و محرومیتها نور چشمها را گرفته بود و افق را در نظر مردم تاریک ساخته بود، زندگی کرده بودند.

علی (ع) شخصا خرسندی مردم را از بیعت با خود به صورت زیبائی شرح می دهد :

« خرسندی مردم از بیعت خود با من به جائی رسیده بود که کودکان شادی می کردند سالخوردگان به سو.ی من میخرامیدند و دردمندان نیز افتان و خیزان می آمدند و صورت دوشیزگان ؛ از فرط شتاب آشکار شده بود. »

روز جمعه که علی (ع) بالای منبر رفت افرادی که دیروز با آن حضرت بیعت نکرده بودند امروز بیعت کردند. کشی که بیعت کرد طلحه و دوم زبیر بود. و هر یک پس از بیعت گفتند:« هنگامیکه با علی (ع) بیعت می کردیم ، تحت فشار بودیم »

طلحه و زبیر که این چنین می گویند ، به طور خلاصه عقیده عمده طائفه قریش و منافقین و علاقمندان زمامداری را در شروع ریاستمداری علی (ع) آشکار می گردانند . اینها از دست علی (ع) به خاطر حسادت ، و یا انتقام زمامداری و نفوذ و مقامی که علاقمند آن بودند و به آن دسترسی نداشتند، عصبانی و ناراحت بودند.

علی (ع) بیت المال را در غیر مورد و اهل آن مصنرف نمی کرد و هرگز این و آن را به حساب فقراء و برهنگان نمی گذاشت.

صرف نظر از این ناراحتی ها ، صاحب نفوذان مخالف ، همگی آرزومند زمامداری بودند و در میان آنها طلحه و زبیر بیش از همه ریاست طلب بودند. علی (ع) این مطلب را بسیار تکرار می کرد که قریش با آن حضرت دشمنی می کنند و به این مطلب صریحا اعتراف می کرد. علی (ع) درباره قریش می گوید:

« مرا چه کار با قریش ! به خدا سوگند ، موقعی که کافر بودند با آنها جنگ کردم و اکنون که آشوب کرده اند باید با آنها جنگ نمایم. همانطور که دیروز دوستشان بوده ام ، امروز هم دوستان هستم. »

بیشتر رهبران قریش ازعلی (ع) ناراحت بودند و چه بسیار از مردمان طائفه قریش که شمشیر دشمنی را بر ضد علی (ع)  از غلاف بیرون آورده بودند که علی (ع) به آن اشاره می کند و چه بسیار از افراد ستمگرشان که در کمین علی (ع) نشسته بودند، اما بیش از همه، طلحه و زبیر راهی برای فرار از بیعت با علی (ع) نداشتند ، زیرا افکار عمومی سرزمین عربستان، سرزمینهای تازه مسلمان و خصوصا مصر، همراه علی (ع) بود و غیر علی (ع) را برای ریاست نمی پذیرفتند .

زیرا صفات و اخلاق علی (ع) همان صفات و اخلاقی بود که انقلاب اجتماعی آنها را در شخصیت خلیفه جستجو می کرد .

انقلاب فریاد می زد: باید عدالت در تمام شهرستانها اجرا گردد، نسبت به مستندان مهربانی شود، بیت المال به  سود همگان باشد، منافع عمومی به انحصار عده ای انگشت شمار در نیاید ؛ حکومت با مفاهیم عدالت تطبیق گردد و کسی غیر علی (ع) برای اجرای این مطالب شایسته نبود.

شدیدترین مخالفین علی (ع) و آرزومندان زمامداری و کوشاترین افراد برای ریاست ، طلحه و زبیر بودند. این دو فرد هم ذره ای از اخلاق زمامداری ای که هدف انقلاب بود، برخوردار نبود.

چون طلحه و زبیر در بیشتر آن اخلاقی که دربار عثمان به آن گرفتار بودند و مردم مستمند و محروم علیه آن قیام کرده بودند، با اطرافیان عثمان شباهت داشتند: طلحه و زبیر علاقمند ریاست، مال و مقام بودند، و قبلا گذشت که عثمان درباره طلحه گفت: « وای به حال من از دست طلحه ! فلان مبلغ و فلان مبلغ به او طلا دادم و او به فکر کشتن من است »

مردم در اثر ارتباط با طلحه و زبیر این حقائق را از کانیدا های ریاست مسلمان به دست آورده بودند و به همین جهت طرفدار علی (ع) گردیده بودند و طلحه و زیبر را ناگیزیر ساختند که با علی (ع) بیعت کنند . علی (ع) درباره بیعت طلحه و زبیر با خود و قیام علیه آن حضرت چند صباحی قبل از جنگ جمل می فرماید :« به خدا سوگند با صورت جنایتکاران بیعت کردند و با صورت خیانتکاران از بیعت خارج شدند »

مقصود علی (ع) این است که آن موقع که با علی (ع) بیعت کرده اند همانند مردم علاقمند به اصلاحاتی که علی (ع) برای آن ، نیروی خود را متمرکز کرده بود نبوده اند و آنگاه که بر ضد آن حضرت قیام کردند، هدفشان غیر از حمایت و مبارزه با روش اساسی علی (ع) نبود.

اصلاحات اداری علی (ع)

علی (ع) از روز اول ریاست خود نیروی خود را برای اصلاح اجتماع بسیج کرد و به اصلاح انحرافات اجتماع همت گماشت . علی (ع) به همین منظور استانداراران و فرماندارانی را که نسبت به مردم ستم کرده بودند و علیه اصول انسانیتی که علی (ع) به آن اعتقاد داشت قیام نموده بودند از کار برکنار کرد .

و افرادی را که درآمد ملت را چپاول کرده بودند و ثروتهای مردم را ذخیره ساخته بودند و حسابداریهایشان طمع در خون ملت نموده بودند تحت تعقیب قرار داد. علی (ع) همین سیاست نافع خود را تعقیب کرد، از کسی وحشت نداشت ، با کسی سازش نمی کرد، از غضب اطارفیان و صاحب نفوذان باک نداشت و کوچکترین توجهی به عصبانیت منافقین نمی نمود. خلافت علی (ع) با روزگار تاریک و ظلمانی مواجه شد، زیرا رخنه گران ، تصمیم گرفتند با علی (ع) مخالفت کنند. سود طلبان هم که تعدادشان فراوان بود به آنها پیوستند.

علی (ع) ناگزیر که در دو جبهه وسیعی در آن روزگار تاریک با مخالفین خود نبرد کند: علی (ع) ناگزیر بود که عدل را در میان اجتماع توسعه دهد و ستمگری را از آنها بردارد و دولتی به وجود آورد که بر اصول اقتصادی ، اجتماعی ، و اخلاقی صحیح بنا شده باشد.

 باز ناگزیر بود که درباره ستمگران بی شماری که در شسهرستانها نفوذ داشتند و دارای نفوذ سیاسی ، لشگری و ثروت بوده اند و با علی (ع) مخالفت می نموده اند مبارزه کند.

علی (ع) در هر دو جبهه با همت والای خود که هیچ گونه ناراحتی احساس نمی کرد و صبری که ، حدودی برای آن قائل نبود و ایمانی که ، نکبتها آنرا نمی لرزاند ، وارد کار زار شد. علی (ع) تصمیم گرفت که پرده های تاریکی را یکی پس از دیگری برطرف سازد و نور خورشید را بر روی هر بلندی و پستی بتابش در آورد ولی آیا علی (ع) این راه دشوار را چگونه پیمود؟

بهانه جوئی مخالفین علی (ع)

هنوز انقلاب مدینه علی (ع) را به رهبری خود استوار نساخته بود و ریاست خود را به دست او نداده بود در راه حقیقی و صحیح و رسیدن به هدفهای شایسته گام برنداشته بود که ناگاه بنی امیه ، نفرات ، اموال و اسلحه هائی از مدینه و شهرهای دیگر جمع آوری کردند و از چشمها مخفی گردانیدند.

همگی با مال ، یاور و اسلحه به مکه شتافتند ، تا مخفیانه به مبارزه با علی (ع) بپردازند و مردم درا علیه آن حضئرت تحریک کنند و اگر احتیاجی پیدا کردند راه شام را پیش گیرند و به معاویه ملحق گردند.

راستی اگر بنی امیه نیت پاکی داشتند و حاضر بودند در راه مصلحت عمومی چشم از ریاست بپوشند ، احتیاجی به این حیله گری نداشتند، ولی عشق آنان به ریاست و در صو.رت به دست آوردن ان، کوشش در راه حفظ آن، بنی امیه را به این گونه عملیات ناگزیر ساخت.

اموال فراوانی که در عصر عثمان به چنگ آورده بودند آنها را فریفت که آنرا برداشته و از چنگ زمامدار عادل مدینه فرار کنند و قدرت و نفوذ بیشتری به دست آورند.

علی (ع) از نقشه بنی امیه آگاه گردید و درک کرد که چرا با مال و اسلحه راه مکه را پیش گرفتند . علی (ع) برای نجات از شر بنی امیه و خفه ساختن انقلاب آنها را در نطفه ، طائفه قریش را تحت فشار قرار داد و نگذاشت از مدینه خارج گردد.

علی (ع) که در آن شرایط سخت قرار گرفته بود، چند نفر از یاران محمد (ص) و از آن جمله طلحه و زبیر پیش علی (ع ) آمدند و عرضه داشتند : « یا علی ! ما با تو بتیعت کردیم که حدود اسلام را اجراء عده زیادی از این مردم خون عثمان را ریخته اند و باید به کیفر خود می رسند »

علی (ع) فرمود:« برادران عزیر! من آنچه را شما می دانید ، می دانم ، امام با مردمی که مار ا در دست دارند و در اختیار ما نیستند چه کنیم ؟ این انقلابیون ، با بندگان شما و عربهای بیابانی همدوش بودند و هم اکنون در میان شما هستند و هر قدر بخواهند شما را نارحت می گردانند . در چنین شرائطی آیا قدرتی برای کاری که در نظر گرفته اید می بینید؟ »

معترفین گفتند : قدرتی نمی بینیم .

علی (ع) فرمود: به خدا سوگند ، به خواست خدا من آن فکری که شما می کنید نمی کنم. زیرا اگر داستان کیفر قاتلین عثمان به میان آید مردم سه دسته می گردند:

دسته ای همفکر شما می گردند و دسته ای مخالف شما و دسته ای بی طرف می شوند و صبر می کنند تا اوضاع آرام شود و قلبها بر جای خود استوار گردد و حقوق حفظ شود نسبت به من از روی صلح و صفا رفتار کنید و هر اشکالی به نظرتان رسید پیش من بیائید. »

این عده آمدند و در حقیقت خلافت او و عمل مردم تردید انداختند و علی (ع) هم سخنی گفت که تردیدشان را بر طرف ساخت و با عمل خود تردیدشان را یقین تبدیل نمود: آمدند علی (ع) را وادار کنند که بر گروهی که نه در اختیار علی (ع) ونه در اختیار خود ایشان حد جاری کند و از جمله آنان بندگ.ان و وابستگانشان بودند، امام علی (ع) دلیلی آورد که آنها اعتراف کردند که وی پیش از آنها می دادند و بیش از آنان کوشش می کنند و بیش از آنچه دیگران توجه دارند، توجه دارد . ولی آن موقعی که علی (ع) آگاه بود انها گمراه بودند و آنگاه که باید صبر و بینائی داشته باشند، عجله می کردند.

بنی امیه پیش علی (ع) آمدند و همه را نسبت به قتل عثمان با یک چشم می دیدند ، امام علی (ع) با علم سرشار خود به آنان فهماند که مردم با یکدیگر اختلاف دارند و آنطور که بنی امیه فکر می کنند نیستند.

بنی امیه از روی عواطف و هوا و هوس پیش علی (ع) آمدند و از روی احساسات سخن گفتند امام علی (ع) از روی منطق و دلیل با آنها به سخن پرداخت: آنها آمده و با این جرئت و قساوت می گویند : یا علی ! به مطلب ادامه می دهند اما در مقابل ، علی می گویند: ای برادران عزیر! و با زبان نرم و لطیف و دوستی فراوان با آنها سخن می گوید.

آمده اند از علی (ع) مطالنبه خون عثمان را می کنند، در صورتی که در میان خودشان افرادی هستند که به قتل عثمان کمک کرده اند ، علی (ع) با جوانمردی و عفو که از قلبش می جوشید و بر زبانش جاری می گشت و از هر کار ناشایسته ای بیزار بود، با آنها سخن گفت.

علی (ع) ناگزیر گردید که نسئبت به قریش سخت گیری کند که فرصت آشوبگری را پیدا نکنند و در این موقع عقل و تدبیر و روشن بینی را به کار برد.

جدا شدن جریر بن عبدالله بجلی از علی علیه السلام

ما تاکنون آنچه که می خواستیم درباره احوال امیرالمومنین (ع) از هنگام بازگشت ایشان از جنگ بصره به کوفه و پیامهایی که میان او ومعاویه رد و بدل شد و آنچه که میان معاویه و دیگر اصحاب از تقاضای یاری و فریاد خواهی انجام یافت بنویسیم و نوشتیم و اینک می خواهیم آنچه را که پس از بازگشت جریر بن عبدالله به حضور علی (ع) اتفاق افتاده است و این که شیعیان جریر را متهم به تحریک و تشویق معاویه بر ضد خود کردند و موجب آمد تا جریر از علی (ع) کناره بگیرد توضیح می دهیم.

نصربن مزاحم می گوید: صالح بن صدقه با اسناد خود چنین نقل می کند که چون جریر به حضور علی (ع) برگشت سخن مردم درباره تهمت زدن به او بسیار شد. یک بار که مالک اشتر و جریر حضور علی (ع) بودند، اشتر گفت: ای امیرالمومنین به خدا سوگند اگر مرا پیش معاویه فرستاده بودی برای تو بهتر از این مردم بودم که آن قدر به او فرصت داد و پیش او درنگ کرد که هر دری را امید داشت بگشاید گشود و هر دری را که از آن بیم داشت بست.

جریر گفت : به خدا سوگند اگر تو پیش آنان رفته بودی ترا می کشتند و مالک را از عمر و عاص و ذواکلاع و حوشب ترساند و گفت : آنان می پندارند که تو از قاتلان عثمانی .

مالک اشتر گفت : ای جریر ! به خدا سوگند اگر پیش آنان بودم از پاسخ این تهمت درمانده نبودم و این موضوع بر من سنگین نبود و معاوئیه را در چنان حالی قرار می دادم که او تفکر و اندیشه در آن مورد باز می داشتم.

جریر گفت: هم اکنون پیش آنان برو. گفت : اینک که آنان را به تباهی کشانده ای و میان ایشان شرو فتنه پای گرفته است؟

نصر بن مزاحم همچنین ، از نمیربن وعله ، از شعبی نقل می کند که می گفته است: جریر و اشتر در حضور علی (ع) بودند، اشتر گفت: ای امیرالمومنین ، آیا تو را از فرستادن به سرزنش جریرباز نداشته بودم و آیا از دشمنی و ستیز او آگاهت نکرده  بودم!

سپس شروع به سرزنش جریر کرد و گفت : ای برادر بجلی ! عثمان دین ترا با حکومت همدان از تو خرید و به خدا سوگند تو سزاوار و شایسته نیستی که بگذارند روی زمین ئراه بروی .

همانا پیش آنان رفته ای که دستاویزی برای پیوستن به ایشان داشته باشی و اکنون هم پیش ما برگشته ای ما را از ایشان بیم دهی . به خدا سوگند که تو از ایشانی و کوشش ترا فقط برای ایشان می بوینم. اگر امیرالمومنین پیشنهاد مرا بپذیرد باید تو و امثال ترا به زندان اندازد و نباید از زندان بیرون آورده شوید تا این امور همگی اصلاح شود. و خداوند ستمگران را نابود کند.

جریر گفت: به خدا سوگند دوست می داشتم که تو جای من فرستاده می شدی ولی به خدا سوگند که باز نمی گشتی .

گوید : و چون جریر این سخنان و نظایر آنها را از گفتار مالک اشتر شنید از علی (ع) جدا شد و به قرقیسیا رفت و گروهی از عشیره او که قسری بودند به او پیوستند و در جنگ صفین از قسریها فقط نوزده مرد شرکت کردند و حال انکه از احمس هفتصد مرد شرکت کردند.

نصر می گوید: مالک اشتر دردباره آن که جریربن عبدالله او را از عمروعاص و حوشب و ذوالکلاع ترسانده بود چنین سروده است :

« ای جریر ! به جان خودت سوگند که گفتار عمروعاص و دوستش معاویه در شام و سخنان ذوالکلاع و حوشئب ذوظلیم در نظر من سبکتر از پر شتر مرغ است ... »

نسب جریر و پاره یی از اخبار او

ابن قتیبه در کتاب المعارف خوئ آورده است که جریر در سال دهم هجرت در ماه رمضان به حضور پیامبر رسید و مسلمان شد و با رسول خدا بیعت کرد .

جریر زیبا روی و سپید بود و پیامبر (ص)  در مورد او فرمود : « گویی فرشته برچهره اش دشت کشیده است. » و عمر بن الخطاب می گفته است : جریر یوسف ابن امت است و چنان کشیده قامت بود که  بر کوهان شتران کشیده قامت سوار می شد و در حالی که روی زمین ایستاده بودئ بر کوهان شتر آب دهان می انداخت و طول کفش او یک ذراعبود.

معمولا ریش خود درا هنگام شب با زعفران خضاب می بست و به هنگام صبح آنرا می شست و رنگی زرین بر آن باقی می ماند . او از همراهی علی (ع) و معاویه کناره گرفت و در جزیره و نواحی آن مقیم شد تا آن که در شراه به سال پنجاه و چهار هجری و روزگار حکومت ضحاک بن قیس بر کوفه، در گذشت .

نسب جریر را ابن کلبی در جمهره الانساب چنین آورده است: جریر بن عبدالله بن جابرین مالک بن نضربن ثعلب بن جشم بن عویف بن حرب بن علی بن مالک بن سعد بن بدیرین قسر است که نامش ملک بن عبقر بن اراش بن عمرو بن غوث بن نبت بن زید بن کهلان است.

مورخان و سیره نویسان گفته اند که علی علیه السلام خانه جریر و گروهی از کسانی را که همراه او از علی جداشدند ویران کرده است و از جمله ایشان خانه ابوارکه بن مالک بن عامر قسری است که داماد جریر یعنی شوهر دخترش بوده است، و محل خانه اش از دیرباز معروف به خانه ابی اراکه بوده است و شاید امروز ابن نام فراموش شده باشد.

منابع :

1-    شرح نهج البلاغه  ابن ابی الحدید – ترجمه : دکتر محمود مهدوی دامغانی

2-    امام علی(ع) ، صدای عدالت انسانیت- جلد پنجم – علی(ع) و حوادث عصر خود – ترجمه مصطفی زمانی

3-    تاریخ و سیر سیاسی امیر مومنان- تالیف: رسول جعفریان

  ن را به گونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد